امشب واسه تو مینویسم
از عمق احساسم.. تو این شب تاریک که سکوت تنهایی فریاد میزنه
تو این لحظه که قلب خستت تنهاتر از قبله
تو این لحظه که حس میکنی همه رفتن.. هیچ کس نیست
و انگار که هیچ همدمی نمونده.. جز اشک
دلم خسته است ستاره...
یه حسی تو دلمه که هیچ وقت نتونستم با قلمم جایی بنویسمش
حسی که واژهای خیس چشمام میتونه بیانش کنه
امشب میخوام برات از عمق دلم بنویسم
واسه قلب مهربونت که قلب یه مادره واسه روح لطیفت
دلم خسته است ستاره...
این دنیا چرا اینجوریه..؟ ادما چرا اینجورین
یه مدت که از زندگیت تو این دنیا میگذره بهت میگن به چشای خودتم اعتماد نکن
یکم بزرگتر که میشی بهت میفهمونن که اینجا باید نامرد باشی
همه نگاه میکننو از کنار هم رد میشن..
نگاه میکنن تو چشای اشکالود همدیگه و بعد راه خودشونو میرن
چرا اینجا هیچ کس اهمیت نمیده اونی که داره تو اشغالا دنبال کارتون میگرده یه دختر داره که دلش عروسک میخواد یه دختر مثل دختر خودت
دلم خسته است تو این باغ وحش که حیوناش ما ادماییم
.
میخوام فاصله هارو بردارم
میخوام اینجوری نباشه ستاره
میخوام از قلبم به یه مادر بدم .. به یه مادر که مثل مادر من شبا بیدار مونده هو بچشو نوازش کرده... به یه مادر که محبتش مثل محبت خدا بی منته
میخوام تو اون لحظه که تو سکوت تنهایی خودتو تو یه اتاق تاریک میبینی ، بهت از نور قلبم بدم
خسته ام از ادمایی که از چشای اشکالودم ساده گذشتن
میخوام اشکاتو با دستای مهربونم پاک کنم
میخوام با قلب حقیرم ، قلب اسمونیتو تو بغل بگیرم
تو این شبه تاریک که تنهایی همه ی وجودتو گرفته
میخوام با دردات اشک بریزمو با اشکام خدارو برات نقاشی کنم
میخوام بهت امید بدم
.
میخوام بدونی که.. مثل مادرم دوست دارم