مناجات


یه زمانی کاش بود

شکستن

خدایا کمکم کن که هرچه میشکنم (دل) نباشد ...


+ نوشته شده در  پنجشنبه دهم فروردین 1391ساعت 15:31  توسط محمد  |  29 نظر

سال نو مبارک

زکوی یار می آید نسیم باد نوروزی 

از این باد از مدد خواهی، چراغ دل بر افروزی

نوروز مبارک



افسوس می خورم ....چرا؟چرا با رفتن تو..............بهار می اید ؟...امدی در

سرمای زمستان... به سردی زمستان بودی..... به غم انگیزی شبهای تنهایی.....

به خشکی برف ...می روی..... بهار می اید ...به نظر معامله خوبی است....امید ان

دارم بهار گلی بر چهره ات بنشاند ...چه امید مبهمی...گردش روزگار خطا ندارد

....زمستان هیچ گاه بهار را نمی بیند...


+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و پنجم اسفند 1390ساعت 20:17  توسط محمد  |  85 نظر



*
تا حالا فکرشو کردی چه خوب میشه که برگردی
*


*با تو چه زندگیهایی که تو رویاهام نداشتم*


*تک و تنها بودم اما تو رو تنها نمیذاشتم*


*چه سفرها با تو کردم چه سفرها تو رو بردم*


*دم مرگ رسیدم اما به هوای تو نمردم*


*دارم از تو مینویسم که نگی دوستت ندارم*


*از تو که با یه نگاهت زیر و رو شد روزگارم*


*دارم از تو مینویسم دارم از تو مینویسم دارم از تو مینویسم*


*موقع نوشتنا وقت اسم گذاشتنا*


*کسی رو جز تو نداشتم اسمی جز تو نمیذاشتم*


*من تموم قصه هام قصه توست*


*اگه غمگینه اون از غصه توست*


*اون از غصه توست*


*با تو چه زندگیهایی که تو رویاهام نداشتم*


*تک و تنها بودم اما تورو تنها نمیذاشتم*


*حتی من به آرزوهات تو رو آخر میرسوندم*


*میرسیدی تو من اما آرزو به دل میموندم*
*هی میخواستم که بگم که بدونی حالمو*


*
اما ترس و دلهره خط میزد خیالمو*


*توی گفتن و نگفتن از چه روزهایی گذشتم*


*انقده رفتم و رفتم انقده رفتم و رفتم که هنوزم برنگشتم*


*من تموم قصه هام قصه توست*


*اگه غمگینه اون از غصه توست*


*اون از غصه توست*
*هر چی شعر عاشقونست من برای تو نوشتم*


*تو جهنم سوختم اما مینوشتم تو بهشتم*


*اگه عاشقونه گفتن عشق تو باعث شه*

*اگه مردم تو بدون چه کسی وارثه شه*




+ نوشته شده در  یکشنبه چهاردهم اسفند 1390ساعت 0:19  توسط محمد  |  64 نظر

مناجات

گفتگو با خدا  

 

در رویاهایم دیدم که با خدا گفتگو میکنم

 

خدا پرسید: پس تو می خواهی با من گفتگو کنی ؟

 

من در پاسخ گفتم:  اگر وقت دارید

 

خدا گفت :     وقـت من بینهایت اسـت

 

پرسیدم: چه چیز بشر تو را سخت متعجب می سازد ؟

 

خدا پاسخ داد:   کـودکیـشـان

 

اینکه آنها از کودکیشان خسته می شوند و عجله دارند که بزرگ شوند و دوباره پس از

مدتها آرزو می کنند باز کودک شوند

 

اینکه آنها سلامتی خود را از دست می دهند تا پول بدست آورند و پولشان را از دست می

دهند تا سلامتی از دست رفته را باز جویند

 

اینکه با اضطراب به آینده می نگرند و حال خویش را فراموش

می کنند

 

بنا بر این    نــــه در حــال زنـدگــی مــی کـنـنـد نــــه در آیـنـده


آنگاه بود که با حسی عجیب تر از خلقتم گفتم


خدایا دلهایمان را چنان در جویبار زلال رحمتت شست و شو ده

که هر کجا تردیدی هست ایمان، هر کجا زخمی هست مرهم،

هر کجا نومیدی هست امید و هر کجا نفرتی هست عشق جای

آن را فرا گیرد.


در خودم نگاه می کنم که ببینم خطایم کجاست، بعد از کمی تامل

و کمی سکوت پی می برم آنجا که خالی از خداست، خطاست.


و در آخر به خدا گفتم


خدایا گر تو درد عاشقی را میکشیدی تو هم زهر جدایی رو به تلخی میچشیدی

اگر چون من به مرگ آرزوها میرسیدی پشیمون میشدی از اینکه عشق رو آفریدی


وحال می گویم که


بزرگی هر عاشق به بزرگی معشوقشه عاشق خدا باش تا از بزرگترینها باشی.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد