من ... قلم ... تنهایی
یادت هست مــــادر؟؟؟
اسم قاشق را گذاشتی قطار، هواپیما، کشتی ...
تا یک لقمه بیشتر بخورم !!!
یادت هست؟
شدی خلبان، ملوان، لوکوموتیوران ...
می گفتی بخور تا بزرگ بشی آقا شیره ...
و من عادت کردم که هر چیزی را بدون اینکه دوست داشته باشم قورت بدهم ...
حتی بغض های نترکیده ام را.
رضا جان تسلیت منو از صمیم قلبم بشنووووو